هنوز همه*ی شب*های بی تو بودن برای من یلداست
یلدای ساکت و سرد که پایانی ندارد
و تنها مونس من، همان گوی رویای خیسی است که در اولین یلدای باهم بودن برایم به یادگار گذاشته*ای
یادت هست؟ آهنگ زیبایش را هر شب باهم می*شنیدیم؟
هنوز با آهنگش اشکهایم جاری می*شود و هنوز دستهای گرمت را که گونه*ام را می*نوازد، حس می*کنم.
دلم برای تحکم شانه*هایت لک زده ...
چشم*هایم برای آن نگاه*هایی که باورشان کرده بودم بی*تابی می*کند ...
تو یادت نیست، اما قول دادی رویای با هم بودنمان را واقعی کنی!
قول یک عشق بی*نهایت را دادی
قول لحظه*های ابدی
اما
رفته*ای و تنها رویای خیسی را برای هر شب یلدای من به جا گذاشته*ای که مِلودی*اش وجودم را به آتش می*کشد ...
...
استفراغ میکنـــــــــــــــــــم...
.