Our love

 

 
 
 
 
لبخند جذابتان می کند. همه ما به سمت افرادی که لبخند می زنند کشیده می شویم.
 
 
 
لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد میکند که دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.
 
 
 
لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد. دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.
 
 
 
لبخند مسری است. لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را
هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.
 
 
 
لبخند زدن استرس را از بین می برد. وقتی استرس دارید، لبخند بزنید.
با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.
 
 
 
لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند. به این دلیل عملکرد ایمنی بدن
تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید.
 
 
 
با لبخند زدن حتی از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.
 
 
 
لبخند زدن فشار خونتان را پایین می آورد. وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز
قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.
 
 
 
لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.
تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث
بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.
 
 
 
لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد. عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند
صورت را بالا میکشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، پس همیشه لبخند بزنید.
 
 
 
لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید. به نظر می رسد افرادی که
لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.
 
 
 
لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید. لبخند بزنید.
 
 
 
حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید.
در اینصورت انجام اینکار خیلی سخت بنظر می رسد. درست است ؟!
 
 
 
وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود".
پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.
 
بشنو و باور کن :
 
لبخند بزن
بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا
و بدان که همین دنیا روزی آن قدر شرمنده می شود
که به جای پاسخ به لبخندهایت
با تمام سازهایت می رقصد
باور کن!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
[ چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, ] [ 17:56 ] [ Negin ] [ ]



هنوز همه*ی شب*های بی تو بودن برای من یلداست
یلدای ساکت و سرد که پایانی ندارد
و تنها مونس من، همان گوی رویای خیسی است که در اولین یلدای باهم بودن برایم به یادگار گذاشته*ای
یادت هست؟ آهنگ زیبایش را هر شب باهم می*شنیدیم؟
هنوز با آهنگش اشکهایم جاری می*شود و هنوز دستهای گرمت را که گونه*ام را می*نوازد، حس می*کنم.
دلم برای تحکم شانه*هایت لک زده ...
چشم*هایم برای آن نگاه*هایی که باورشان کرده بودم بی*تابی می*کند ...
تو یادت نیست، اما قول دادی رویای با هم بودنمان را واقعی کنی!
قول یک عشق بی*نهایت را دادی
قول لحظه*های ابدی
اما
رفته*ای و تنها رویای خیسی را برای هر شب یلدای من به جا گذاشته*ای که مِلودی*اش وجودم را به آتش می*کشد ...
...
 

[ شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ] [ 1:21 ] [ Negin ] [ ]


 

تو آیا عاشقی کردی ، بفهمی عشق یعنی چه؟ 

تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟ 

نشستی پای اشک شمع گریان ، 

تا سحر یک شب ؟ 
تو آیا قاصدک های رها را دیده ای هرگز ، 

که از شرم نبود شاد پیغامی ، 

میان کوچه ها سرگشته می چرخند ؟ 

نپرسیدی چرا وقتی که یاسی ، عطر خود تقدیم باغی می کند 

چیزی نمی خواهد ؟ 

و چشمان تو آیا سوره ای از این کتاب هستی زیبا ، 

تلاوت کرده با تدبیر ؟ 

تو فرصت کرده ای آیا بخوانی آیه ای ، از سوره یک ساقه مریم ؟ 

نوازش های باران بهاری را ، به روی گونه های برگ ، فهمیدی ؟ 

تو از خورشید پرسیدی ، چرا 

بی منت و با مهر می تابد ؟ 

تو رمز عاشقی ، از بال پروانه ، میان شعله های شمع ، پرسیدی ؟ 

تو آیا در شبی ، با کرم شب تابی سخن گفتی 

از او پرسیده ای راز هدایت ، در شبی تاریک ؟ 

تو آیا ، یا کریمی دیده ای در آشیان ، بی عشق بنشیند 

تو ماه آسمان را دیده ای ، رخ از نگاه عاشقان نیمه شب ها بر بتاباند ؟ 

نپرسیدی چرا گاهی ، دلت تنگِ دلِ تنگی نمی گردد ؟ 

چرا دستت سراغ دست همراهی نمی گیرد ؟ 

تو ایا دیده ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل ؟ 

و گلبرگ گلی ، عطر خودش ، پنهان کند ، از ساحت باغی ؟ 

تو آیا خوانده ای با بلبلان ، آواز آزادی ؟ 

و سرخی شقایق دیده ای ، کو همنشینی من کند با سبزی یک برگ ؟ 

تو آیا هیچ می دانی ، 

اگر عاشق نباشی ، مرده ای در خویش ؟ 

تو آیا معنی چشمان خیس و لب فروبستن ، نمی دانی ؟ 

نمی دانی که گاهی ، شانه ای ، دستی ، کلامی را نمی یابی 

ولیکن سینه ات لبریز از عشق است 

شبی در کهکشان راه شیری ، دب اکبر را صدا کردی ؟ 

تو پرسیدی شبی ، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را ؟ 

جواب چشمک یک از هزاران اختر در آسمان را ، داده ای آیا ؟ 

تو آوازی برای مریمی خواندی 

 

تقدیم به سحرم Evil or Very Mad

[ پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, ] [ 22:45 ] [ Negin ] [ ]


چند وقتیست هر چه می گردم . . .




هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم 




نگاهم اما . . .




گاهی حرف می زند ،




گاهی فریاد می کشد . . .



اما.....



نمیفهمی.........



چرا؟؟؟؟؟؟
 

[ جمعه 12 آبان 1391برچسب:, ] [ 11:41 ] [ Negin ] [ ]


 

 
ترک میکنم و تنهایت میگذارم....
 
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای....
 
صادقانه دروغ گفتن
 
خالصانه خیانت کردن
 
و عاشقانه بی وفایی کردن....
 
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!
 
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی...
 
 
 

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:16 ] [ Negin ] [ ]


 استفراغ میکنـــــــــــــــــــم...

 
آن همه دروغــــــــــــی که به خوردم داده ای
 
 
 
چه ســـــــــــــــــــــــاده باورم شــــــده بود،
 
دوستــ تـــــــ دارم هایتـــــــــــ را....
 
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام....
 
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو...
 
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند....
 
من از دست رفته ام ، شکسته ام....
 
می فهمی ؟؟؟؟
 
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
 
اما اشک نمی ریزم...
 
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:23 ] [ Negin ] [ ]


Just u!

[ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:31 ] [ Negin ] [ ]


  

خدایا چرا من ؟
آرتوراش  قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند
 
.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت
:
در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند
.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند
.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند
.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند
.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند
.
و دو نفر به مسابقات نهایی
.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که “خدایا چرا من؟
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:30 ] [ Negin ] [ ]


 

[ سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ] [ 22:58 ] [ Negin ] [ ]


 .

 
زندگی پر از دو رنگی هاست کاش یک رنگ بیشتر نباشیم…حتی اگه اون یه رنگ سیاه باشه…
 
.Kash faghat siAh buD siahe siAh onvaght  duset nadashtam va aslan azat khosham nemiomad!
Havasam be ranget nabud havasam be chiz hai bud ke Alan azashun motenaferam!!!!!!!!!
[ جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:2 ] [ Negin ] [ ]